چهارشنبه، آبان ۰۲، ۱۳۸۶

فاستو

ستاره درخشان تکنوازان شهیر دهه شصت میلادی از قبیل لویی آرمسترانگ که بیشتر در سازهای برنجی محبوب دوستداران موسیقی پاپ و جاز بودند، با آغاز دهه هفتاد رو به افول گذاشت. در عوض بازار خوبی ایجاد شد برای اجراهای خاص ترانه‌های محبوب و مشهور روز. پل ماریوت با ارکسترش زیباترین بازسازیها را از ترانه‌های معروف ارائه کرد، تا جایی که موسیقی دوستانی که کمتر اطلاع نظری موسیقی داشتند عاشق صدای "یک دسته ویولن" شده بودند، این اصطلاح یک دسته ویولن به جای ارکستر همه جا شنیده می‌شد!.. در همین دوره بود که فاستو پاپتی با ساکسیفون آلتو به اوج شهرت و محبوبیت رسید. صفحه‌هایش بیشترین فروش را داشت و بعد کاستهایش دست به دست می‌شد. می‌توان گفت ترانه‌ای نبود که مورد توجه عام شود و فاستو اجرایش نکند با آن صدای فوق زیبای ساکسیفون

فاستو پاپتی متولد 1923 ایتالیا بود. نخستین بار با اجرای تمی از موسیقی متن فیلم پدرخوانده به شهرت رسید. اما بعد با آلبومهای بی‌شمار که یکی پس از دیگری روانه بازار کرد دو دهه دیگر را هم در سیطره خود حفظ کرد. تا سرانجام در آخرین روزهای سده بیستم جهان را وداع گفت

دوره جوانی نسل دهه هفتاد آمیخته است به آلبومهای رنگارنگ فاستو. با این صفحه‌ها و نوارها زندگی کردیم... تازگی چند کار او را پیدا کردم، دریغم آمد منحصر کنم به خودم. باشد که دوستان مثل من چشمی تر کنند به یاد جوانی، و جوان‌ترها بشنوند موسیقی زیبایی از دهه هفتاد را، موسیقی فیلم امانوئل

Fausto Papetti
Emmanuelle 825 kb 3:25 min

دوشنبه، مهر ۳۰، ۱۳۸۶

اندر آداب فوروارد

زیاد نیست عده آدمهایی که از دیدن عکسهای قشنگ و شنیدن موسیقی زیبا و تماشای کلیپهای دوربین مخفی یا حتی خواندن لطایف که با ای‌میل جا به جا می‌شوند لذت ببرند. از آن هم کمتر است عده آدمهایی که عاشق باشند دیگران را در این لذت سهیم کنند با فوروارد کردن این گونه ای‌میلها. حتی تعدادی آدمها – که عبوس می‌خوانمشان – گاهی گله می‌کنند از دریافت این گونه مطالب، حتما پاک کردن این ای‌میلها را سخت‌تر می‌دانند از حذف آنها که بیشتر از یک‌ سوم دریافتیهای روزانه هستند و وام مسکن یا داروهایی خاص را تبلیغ می‌کنند. به طور معترضه، از نظر فنی نمی‌دانم چرا بعضی از اینها راهی پرونده‌های به درد نخور (اسپم) نمی‌شوند

روی سخنم اما، با آن عاشقان است اینجا، معدود دوستانی که هر چه جالب توجهشان شود فوروارد می‌کنند برای دوستان. با رعایت دو سه نکته لطفشان را افزون خواهند کرد، و این نکته‌ها ساخته ذهن من نیستند، قسمتی از آداب ای‌میل و عام‌تر، اینترنت هستند

اول، داشتن یک گروه یا فهرست برای ارسال همه مطالب کافی نیست. مطالبی هستند که برای جوان‌ترها مناسب نیستند، یا برای خانمها، یا گاهی حتی برای هر کسی غیر از دوستان خیلی نزدیک. انتخاب موردی اسامی، هم این مشکل را حل می‌کند، هم حس خوبی به فرستنده می‌دهد که دو دقیقه بیشتر صرف دوستان مورد علاقه کرده است

دوم، هیچ کس دوست ندارد دهها صفحه پایین برود، و چند ده فهرست از اسامی و ای‌میل آدرسهای نا‌آشنا را مرور کند تا به اصل مطلب برسد – بدتر از آن، کمتر کسی دوست دارد آدرسش، که فقط در اختیار دوستان انتخابی خودش گذاشته در اختیار دوستان دوستان دوستان قرار گیرد که هیچ نسبت و ارادتی به آنان ندارد. با این سهل‌انگاری ساده حریم خصوصی افراد (به اصطلاح فرنگیان) مختل می‌شود. راه حل بسیار ساده است. کافی است صفحه فوروارد شدنی که باز می‌شود همه چیز تا یک خط قبل از مطلب اصلی پاک شود، به همین سادگی. فقط در مورد عکسها قدری دقت بیشتر لازم است که پاک کردن به خود عکس نرسد. در مورد مطالبی که ضمیمه هستند و نه در متن ای‌میل کار باز هم آسان‌تر است، با خیال راحت همه چیز را پاک کنید، بعد اگر مایلید یادداشت خودتان را اضافه کنید

سوم، حتی دوستان رده اول خودتان حرمت خصوصی دارند، پس آدرسها را در قسمت گیرنده مستقیم (1) فهرست نکنید، همه را به قسمت "کپی کور" (2) انتقال دهید. به این شکل هیچ کس نمی‌فهمد ای‌میل برای چه کسانی جز خودش فرستاده شده. این یعنی نهایت احترام به دوستان

با این دو سه قاعده ساده دوستان را بیشتر از پیش خوشحال کنید، لطفا

(1) TO field
(2) BCC field = blind carbon copy

سه‌شنبه، مهر ۱۰، ۱۳۸۶

فروشگاه بتهوون

آن وقتها که پلی‌تکنیکی بودیم، هر کسی دندانه‌ها را به نوعی می‌گذراند. غالبا ساعتهای کلاسها طوری بود که بین آنها فاصله می‌افتاد. مثلا هشت تا ده صبح یک کلاس بود و بعد، از یک تا چهار مثلا کلاسی دیگر. این فاصله خالی بین ده صبح تا یک بعدازظهر را دندانه می‌گفتیم. باری، می‌گفتم، هر کسی دندانه‌ها را با کاری پر می‌کرد. یکی به کتابخانه می‌رفت و درس می‌خواند، بی ترس از شائبه خرخوان خوانده شدن! دیگری به ورزش می‌پرداخت، یا به سینما می‌رفت، یا فقط با جمعی از دوستان همکلاسی و احتمالا با یکی از بچه‌ها که ماشین داشت به گردش می‌رفت

دندانه‌های من اغلب در فروشگاه بتهوون می‌گذشت، به خصوص اوایل ماه که سیصد تومان کمک هزینه تحصیلی از امور دانشجویی می‌رسید، که بهترین مصرفش خریدن صفحه بود، صفحه‌ای چهل وپنج تومان، آن موقع... بالای پلی‌تکنیک کوچه رشت بود که به خیابان پهلوی راه داشت. آن را می‌گرفتم و به پهلوی می‌رسیدم، دیگر راهی نبود، صد متر پایین‌تر فروشگاه بتهوون بود

وارد فروشگاه که می‌شدی، همکف پر بود از دوستداران موسیقی پاپ، غلغله‌ای بود، باید منتظر می‌شدی تا راهی به صف اول پیدا کنی و صفحه مورد نظرت را بخواهی. اما اگر بی توجه به این هیاهو به سمت چپ می‌رفتی و از طریق پلکانی عریض راهی اشکوب فوقانی می‌شدی، که به موسیقی کلاسیک اختصاص داشت، به دنیایی دیگر می‌رسیدی. برای من مثل سرزمین عجایب بود. قدم که به این طبقه می‌گذاشتی، از دنیا و مافیها فاصله می‌گرفتی. یک روز درامد کنسرتوی اپوس پانزده برامس طنین افکن بود در آن سالن، و روز دیگر برنجیهای بم، دیزیرائه فیناله فنتستیک برلیوز را فریاد می‌زدند. چهار گرامافون دوئال بود، هر صفحه‌ای که می‌خواستی می‌توانستی با آنها گوش دهی، حداقل قسمتی را. این گرامها به شش بلندگوی غول پیکر وصل بودند، و البته تعدادی زیاد هدفون. آن کنسرتو پیانوی رمینور برامس که گفتم، برای این بود که هرگز از خاطرم نمی‌رود که روزی با من چه کرد. هر جا اجرایی از این کنسرتو می‌بینم امتحان می‌کنم شاید آن طعم را بازیابم که زیر دندان مانده سی وچند سال، نمی‌شود. آن اجرا از آرتور روبنشتاین بود با باتون اریک لاینزدورف، ارکستر را یادم نیست

امروز باری دیگر طنین آن صدا به گوشم رسید، وقتی خواندم فروشگاه بتهوون با مشکل مالی تعطیل شد... افسوس

Online dictionary at www.Answers.com
Concise information in one click

Tell me about: