یکشنبه، مهر ۰۱، ۱۳۸۶

مارسل مارسو

در خبرها خواندم که مارسل مارسو هم ساعتهایی پیش رفت، هنرمندی که به گمان بسیاری از هنرشناسان، برترین میم جهان بود و به هنر پانتومیم تشخص داد... به دورها رفتم، سالهای طلایی دهه پنجاه. یکی از بزرگانی که بر صحنه افتخارآمیز تالار رودکی می‌درخشیدند آن روزگاران، همین مارسل مارسو بود. با یکی از دوستان که دستی در تاتر داشت به دیدن برنامه رفتیم

مارسل مانژل، با نام هنری مارسو، در استراسبورگ فرانسه متولد شد. شانزده ساله بود که فرانسه وارد جنگ دوم جهانگیر شد و مارسل ناگزیر شد همراه با خانواده یهودی، خانه را ترک کند. زمانی به بازیگری متوجه و علاقه‌مند شد که برنامه‌ای از چارلی چاپلین دید. این شد که بعد از جنگ وارد مدرسه هنرهای دراماتیک سارا برنارد شد. اما امضای هنری ویژه مارسو در سال 1947 با ابداع "بیپ" شکل گرفت، دلقکی با چهره سفید، بلوز راهدار، و کلاه سیلندری بلند ابریشمی... بزرگترین افتخار هنری مارسو دریافت نشان لژیون دونور به سال 1978 بود

یکشنبه، شهریور ۲۵، ۱۳۸۶

پاگانینی بند انگشتی

امروز در کتابخانه کنسرتوی اول پاگانینی را با اجرای هیلاری هان دیدم و به امانت برداشتم. قبلا چند بار این سی‌دی را در مغازه‌ها دیده بودم، ولی همیشه از آن می‌گذشتم، فکر می‌کردم بند انگشتی را چه به پاگانینی، با آن دستهای ظریف و جثه نحیف

غروبی سی‌دی را گذاشتم و رفتم به دورها... بعد از کنسرتوی بتهوون با اجرای استرن و رهبری برنشتاین، و بعد دو سه صفحه دیگر، کنسرتوی پاگانینی از اولین صفحه‌ها بود که خریدم. در واقع کنسرتوهای اول و دوم، با اجرای شموئل اشکنازی. چقدر دوست داشتم آن صفحه را. بعد از آن چند اجرا شنیده‌ام یا خریده‌ام فقط خدا داند. آخرینی که خریدم شش کنسرتو بود روی پنج نوارکاست. قدیمی‌ترها می‌دانند، دویچه گرامافون چه نفیس بسته‌بندی می‌کرد این مجموعه‌ها را. سالواتوره آکاردو اجرا کرده بود با فیلارمونیک لندن و با باتون شارل دوتوا اگر اشتباه نکنم. عاشقش بودم تا مدتها، شاهکار بود و هست این اجرا با سلیقه من

باری، رفتم و رفتم، به دورها... سال پنجاه وچهار بود، یون وویکو ویولنیست اهل رومانی این کنسرتو را با ارکستر سنفونیک تهران اجرا کرد. اولین بار بود که زنده می‌شنیدمش... مجذوبش شدم. فردا یا روزی بعد به فروشگاه اسکندریان رفتم و نت آن را خریدم. این اسکندریان مغازه‌ای بود دو دهانه در انتهای پاساژ رویال در سه راه شاه، تقریبا روبه روی فروشگاه بزرگ ایران. هر چه می‌خواستی داشت از نت و پارتیتور. پارتیتورهای جیبی بوزی و هاکس را می‌شد به ده دوازده تومان خرید

دیگر شموئل اشکنازی راضیم نمی‌کرد. رفتم به فروشگاه بتهوون، صفحه‌ای بود فیلیپس اگر حافظه یاری کند، کنسرتوهای اول و سوم دو رویش بود با تکنوازی هنریک شرینگ. مدتی هم این اجرا را زیر و رو کردم. باز به سراغ صفحه‌ای دیگر رفتم، از کنسرتوهای اول و چهارم با اجرای آرتور گرومیو. تا مدتی مطالعه و بررسی این کنسرتو شده بود مدرسه موسیقی من

چشمم را باز می‌کنم، چند صفحه از نت عقب افتاده‌ام... بند انگشتی ارکستر را به دنبال خود می‌کشد، کاری که فقط از اعجوبه‌ها برمی‌آید. چقدر قشنگ کششها را تنظیم می‌کند، بی اشتباه، همه چیز تمرین شده به نظر می‌رسد. میزانها را که پس و پیش می‌کنم تا پیدا کنم جایی که نواخته می‌شود... یادم به هنریک شرینگ می‌افتد که سنه پنجاه وپنج با ارکستر سنفونیک تهران بتهوون را می‌زد، مشکوة و ارکستر به قدر یک لحظه جا ماندند، جایی در اواسط موومان اول. شرینگ به عادتی که داشت سر و زلفش را به چپ پرت کرد. ژست غالبش بود. ضرب را با این حرکت درست کرد، نه انگار که اتفاقی افتاده. بزرگان چنین کنند

باری، کنسرتو به پایان می‌رسد و در دلم دست می‌زنم برای بندانگشتی، با هیجان، در خیال با تشویق طولانی به اجرای آنکور می‌خوانمش. سی‌دی با کنسرتویی دیگر ادامه می‌یابد و فرصتی پیدا می‌شود که کتابچه راهنمایش را ورقی بزنم. هیلاری در شرحی مختصر در این کتابچه ابتدا از کلام انسان و اثرش می‌گوید، مثلا بر نوزادی که سخن گفتن می‌آموزد کم‌کم. بعد از آواز می‌گوید که باز اثرش از کلام هم بیشتر است، به خاطر تلفیق موسیقی و کلام، هر چند که بعضی گمان دارند موسیقی غالب است بر آواز، که اگر نه، شنیدن اپرایی به زبان بیگانه همان قدر لذت‌بخش نمی‌بود که اپرایی به زبان مادری. و در نهایت می‌رسد به آنجا که از کودکی ویولن را صدای انسان می‌دانسته، چرا که این ساز به طرزی طنزآالود به حنجره نوارنده قلاب می‌شود

شگفت‌انگیز است که نوازنده‌ای هم از تکنیک برخوردار باشد به نهایت، در بیست وهفت سالگی، و هم چنین زیبا بنوازد. ایمان می‌آورم به آن که در جایی خوانده بودم هیلاری هان پاگانینی مؤنث است. اجرای قشنگی بود برای جشن گرفتن تولد نیم قرنی

موومان دوم این اجرا را در یوتیوب ببینید و بشنوید

دوشنبه، شهریور ۱۹، ۱۳۸۶

کلامی با خواننده

مغرورم و مسرور که هر روز چند ده نفری مطلبم را می‌خوانند و نظر می‌دهند، بعضی با کامنت ذیل مطلب و بعضی با ای‌میل و تلفن. آرزو دارم این سرور و غرور به عُجب ختم نشود

اما ضروری است کلامی با بزرگواران، که از سر لطف بهایی افزون بر واقع به وبلاگم داده‌اند و رسانه‌ای عامش پنداشته‌اند. گلایه داشته‌اند که از پاواروتی ننوشته‌ام، سر وقت و به موقع، راست گفته‌اند. اما، چند عذر دارم، امید است یکی را بپذیرند، دست کم

اول، در برابر این گلایه، شکوه‌هایی هم داشته‌ام که وبلاگ خصوصی جای خبردهی نیست. این هم راست است. شاید علاقه‌مندان این قلم ، ولو همان چند ده نفر، توقع داشته‌ باشند خبر هم ببینند و بخوانند، از سر محبتی که به من دارند، ولی علی‌الاصول وبلاگ خصوصی جای خبر نیست

دوم، پیش‌تر هم گفته‌ام، واقعا حرفه من این نیست، و با کار طاقت فرسای این سر آب، کمتر فرصتی می‌ماند برای نوشتن و خواندن، گیرم که محبوب اول باشد مقدم بر حرفه. به این سبب، گاهی جا می‌مانم از پرداختن به مطلبی که دوست دارم، آنچه دوست ندارم جای خود دارد

سوم، با صدها صفحه وبسایت و وبلاگ اختصاص یافته به بزرگی چون پاواروتی، کمتر نیاز حس کردم به پرداختن فوری به موضوع. در واقع ثانیه‌هایی بعد از انتشار خبر، دیدم حتی سال فوت هم به مدخل فرهنگهایی چون ویکیپدیا اضافه شد. به روایت ایرانی، پیشاپیش خرمای مرحوم هم پخش و تناول شد

چهارم، تا به چوبم نرانده‌اند بگویم پاواروتی بزرگ بود و بزرگ هست، خیلی بزرگ، بیشتر از آن که به تذکره چون منی نیاز باشد. اما، اعتقاد دارم بزرگتر از او زیاد است در فن و زیبایی آواز، بی تردید. فقط کارهای نمایشی و تبلیغی کمتر بلدند اکثرشان. به علاوه، کمتر دوست می‌دارم هنرمندی را که نگاهی سنگین دارد از بالا، که آی مردم، من آمده‌ام کافی است برای جهانی. به نظرم می‌رسد پاواروتی چنین بود. صدای صاف و روانش را دوست داشتم و دارم، نگاه سنگینش را نه. امید است عاشقان بی چرا و چونش ببخشایند بر من این حس و نظر را

Online dictionary at www.Answers.com
Concise information in one click

Tell me about: