یکشنبه، خرداد ۰۷، ۱۳۸۵

پرلمن در روسیه

از سفر سال 1990 پرلمن وهمسرش به روسیه ویدیویی تهیه شده که منبع خوبی است برای شناخت بیشتر این هنرمند. روحیه عجیب انسانی که به رغم علت جسمی به این درجه از ویرتوئوزی می‌رسد، حیرت آور است. در هر حرکت پرلمن حسی فوق العاده از طنز، به سخره گرفتن دنیای مادی، و پیروزی بر سرنوشت به تعبیر بتهوون موج می‌زند. اینجا نمی‌خواهم زندگینامه‌اش را بازگو کنم، که در بسیاری جاها هست، و به خصوص در نوشته‌ای از یک نوجوان ایرانی به بهترین شکل روایت شده‌است. فقط می‌خواهم چند نکته از این ویدیو را نقل کنم که جایی نوشته نشده، و چند صحنه را در عکسهایی که جایی منتشر نشده به تصویر بکشم

در گردشی در مسکو، که ترجیح می‌دهد با قطارهای مترو باشد، ویولنش را از جعبه در می‌آورد و به قدر ده ثانیه می‌نوازد، بعد به همراهانش می‌گوید، حالا می‌توانم در رزومه‌ام بنویسم در ایستگاه مترو هم نواخته‌ام

در آخر رسیتال وقتی شنوندگان علاقه‌مند ولی کم توجه روسی می‌خواهند از پایین صحنه به او گل بدهند و اصرار دارند شخصا گلها را بگیرد، با احترام و لبخند اشاره می‌کند آنها را لب سن بگذارند، نیست که هر دو دستش به عصا بند است

تنها جایی که قدری صورتش در هم می‌رود، در انتهای برنامه مستر کلاس، آنجا که نوجوانی از او امضا می‌خواهد، قدری با نامهربانی می‌گوید آه نه نه نه. . . نمی‌دانم، حتما دلیلی و سابقه‌ای برای این حساسیت وجود دارد

در مستر کلاس از زندگی داخلیش سؤال می‌شود، اول همسرش را در میان حضار نشان می‌دهد، و بعد می‌گوید پنج فرزند دارد، یک پسر بیست ویک ساله، یک دختر بیست ساله که پیانیست است، یک دختر شانزده ساله که خواننده سوپرانوست، یک پسر یازده ساله که ترومپت می‌نوازد و هم در کر خردسالان متروپولیتن می‌خواند، و بالاخره یک کودک شش ساله که نمی‌گوید دختر است یا پسر

عکسهای پرلمن در سفر روسیه، ویدیوی کوتاه 3:36 دقیقه
موسیقی زمینه: نیکولو پاگانینی، کنسرتو ویولن نمره یک در رماژور اپوس 6 موومان دوم
ویولن ایزاک پرلمن، ارکستر رویال فیلارمونیک، رهبر لارنس فاستر

شنبه، خرداد ۰۶، ۱۳۸۵

تعصب

تیرماه پنجاه وپنج بود، روز امتحان ریاضی دو، آخر ترم دوم. اول صبح در رستوران دانشکده چای می‌خوردیم و بعضی دوستان صبحانه. به طور معترضه، خاطرم آمد چای در لیوان بزرگ دو ریال بود و در استکان یک ریال، و صبحانه کامل ده ریال. بگذریم

یکی از دوستان نازنین که احترامی داشت به علاقه‌ام به موسیقی، و طفلک دو باری هم به زور در تالار رودکی همراهیم کرده بود، از راه رسید، از دور دستی تکان داد، و با رسیدن به میزمان، نوار کاستی از کیفش درآورد و به من داد، یعنی که کادو. چه ذوقی داشت. توضیح داد که در این جدیدترین نوار، یک گروه موسیقی پاپ، اولین بار کارهای پرشنونده کلاسیک را با سازها و ریتمهای پاپ اجرا کرده و چه قشنگ از کار در آمده است. رقص مجاری پنجم برامس هم، مژده می‌داد که در بین آهنگها بود، و خودش چه عشق عجیبی به این رقص داشت، که هر بار سراغم می‌آمد، خلاصی از او نداشتم تا آن را برایش می‌زدم

احساس کردم که رگهای گردنم ششصد و شصت وشش متر بیرون زد. چطور جرأت کرده بودند؟ سنفونی پنجم بتهوون و چهلم موتزارت با ساز و ریتم پاپ؟ توهینی آشکار به مقدسات؟ به علاوه، این دوست عزیز به چه جرأتی این کاست را برایم آورده بود؟ بحثی درگرفت و ریاضی فراموش شد. بیشتر عقیده داشتند که این ابتکار می‌تواند نقطه آشتی موسیقی کلاسیک و پاپ باشد و سبب آشنایی جوان‌ترها با کارهای ملودیک و زیبای کلاسیک

سالها زمان لازم بود تا عقربه جهل نما قدری به سمت عقل رود و از جهل دور شود، فقط قدری. و وقتی از جهل دور شدی، تعصبهای همراهش هم رنگ می‌بازند. آنگاه، می‌فهمی که موسیقی قشنگ قشنگ است، کلاسیک یا پاپ، هندی یا عربی، هر چه خواهد گو باش. قبل از شانزده سالگی که در یک اتفاق با موسیقی علمی آشنا شدم و عاشقش، موسیقی پاپ دوست داشتم، هم ایرانی و هم فرنگی، از گوگوش و رامش و عارف، تا التون جان و تام جونز و دمیس روسس. ولی وقتی تازه یاد می‌گیری که سونات چیست و کادانس یعنی چه، و چند جلسه آرشه به چهار سیم می‌کشی، عقربه کذایی هنوز به جهل مایل است، پس سرت را بالا می‌گیری و فخر می‌فروشی، به پیر و جوان، که این منم، ویولنیست توانا، که می‌دانم بتهوون کی متولد شده و چایکوفسکی کی متوفی

این همه خاطره گفتم تا به جوان‌ترها برسم، بلکه عقربه آنها را حرکتی دهم زودتر از آن که خود تجربه کنند. آن که می‌خواهد موسیقیدان عنوانش شود، همه انواع موسیقی را گوش می‌کند، و فارغ از نوعی که بناست تخصصی دنبال کند، مبانی را فرا می‌گیرد. آن که عاشق کلاسیک غربی است، که عادت و دوست دارم علمی بخوانمش، بد نیست مختصر اطلاعی از ردیف داشته‌ باشد و لااقل بفهمد چهارگاه و چهارمضراب چه فرق دارند، کدام تنالیته است و کدام فرم. و آن که اصیل ایرانی عشق اولش است، هیچ ضرر ندارد به صدای آسمانی سلین دیان یا باس بی‌نظیر دیتریش فیشر دیسکا گوش دهد و آنان را بشناسد

نمی‌دانم چرا با حسی نوستالژیک یاد فیلمهای ناصر ملک مطیعی و زنده‌یاد فردین افتادم، و این کلمه‌ها در پس ذهنم ردیف شد: مرد، تعصب، جاهل، تعصب، کافه، تعصب. . . با حال و هوای این چند سطر، در این هوای همیشه بارانی شهرمان، به نوجوانی برگشتم. چند ترانه از پوران برای علاقه‌مندان می‌گذارم، که خیلی دوست داشتم

پوران، زندگی، 3:27 دقیقه، 835 کی بایت
پوران، امروز و فردا، 3:11 دقیقه، 774 کی بایت
پوران، نیلوفر، 5:03 دقیقه، 1180 کی بایت

پنجشنبه، خرداد ۰۴، ۱۳۸۵

سنفونی پاتتیک

بی تردید زیباترین اجرای سنفونی ششم چایکوفسکی و به خصوص فیناله، از آن فیلارمونیک نیویورک به رهبری لئونارد برنشتاین است. سرعت اجرای فیناله و کششهای خاص برنشتاین به راستی اعجاب‌آور است

برای شنیدن قسمتی از این اجرا و دیدن تصاویری از برنشتاین در حین رهبری همین اجرا، به وبلاگ انگلیسی بروید

یکشنبه، اردیبهشت ۳۱، ۱۳۸۵

تمرین کارایان با فیلارمونیک برلن

برای شنیدن یک جلسه تمرین هربرت فون کارایان با فیلارمونیک برلن به وبلاگ انگلیسی بروید

در این جلسه سنفونی نمره 39 موتزارت تمرین می‌شود

پنجشنبه، اردیبهشت ۲۸، ۱۳۸۵

گفت وگوی هیلاری هان و برامل تاوی

هیلاری هان ویولنیست اعجوبه بیست وشش ساله، زمانی که با برامل تاوی رهبر ارکسترسنفونیک ونکوور در لوکزامبورگ همکاری می‌کرد، گفت وگویی صمیمانه با او داشته که در وب‌سایتش گذاشته است. به نظرم رسید ترجمه این گفت وگو می‌تواند برای علاقه‌مندان این دو هنرمند جالب توجه باشد، به خصوص سؤالهای تلگرافی و عجیب و غریب هیلاری هان

هان - شکلات ماده مخدر است؟
تاوی - تظاهر می‌کنم که نیست، ویکی دیگر برمی‌دارم! اعتیاد آور که هست، حالا این به معنی مخدر است یا نه، در صلاحیت من نیست که بگویم

هان - و حیوانات خانگی؟
تاوی - دو دخترم (سه و پنج ساله) شب کریسمس گذشته بر اثر بی‌احتیاطی یک راننده، گربه‌شان را از دست دادند

هان - و حالا می‌رسیم به باخ
تاوی - تعریف زیاد از او ضرورت ندارد، چون هر چه بگویی کافی به مقصود نیست. باخ پیشرو زبان موسیقایی توصیفی است. او قادر بود به هر تک نتی تشخص و صلابت بدهد، چه در یک سطر موسیقی ساده، و چه در یک پولی‌فونی پیچیده. در کار موتزارت شاید بتوانی گاهی موسیقی کم بهاتر پیدا کنی، مثل سه میزان آخر قبل از آله لویای فینال در شاهکارش اگزولتاته جوبیلاته، که همین الآن یک دفعه به ذهنم خطور کرد. ولی در کارهای باخ هرگز نمی‌توانی چنین سهل‌انگاریهایی پیدا کنی. نه این که بخواهم باخ را برتر از موتزارت معرفی کنم، فقط می‌خواهم تفاوت این دو را نشان دهم

هان - تدریس موسیقی کلاسیک در مدارس لازم است؟ چرا می‌تواند مهم باشد؟ چه چیزی را عوض می‌کند؟
تاوی - اتفاقا باخ هم یک بار در وسط چنین مباحثه و مناقشه‌ای گیر افتاد، می‌خواهم بگویم مطلب جدیدی نیست. تصور می‌کنم تحصیلات بدون آموزش موسیقی کامل نمی‌شود. موسیقی یک زبان است و داشتن محفوظاتی از آن، چه به عنوان موسیقیدان و چه به عنوان موسیقی‌دوست، برای هر فرد تحصیل‌کرده ضروری است. گاهی تشخیص و تحسین این که اثر یک آهنگساز زندگی انسان را دگرگون کرده آسان است، مثلا در مورد بتهوون و مالر. ولی گاهی مسأله بحث انگیر است، مثل شوستاکویچ، هرچند در دوران وحشتناکی که هموطنانش بندی گولاگ(1) می‌شدند، درست زیر بینی استالین، قهرمانانه مصائب و مصاعب بشر را حکایت می‌کرد. فهمیدن زبان موسیقی کلاسیک همانا ادراک تمدن بشری است، بگذریم از توانایی بالقوه این زبان در زدودن آثار منفی زندگی

هان - با دست زدن بین موومانها در کنسرتها چطورید؟
تاوی - من را ناراحت نمی‌کند. نشانه ای است از حضور تازه کنسرت روها، و نمی‌تواند بد باشد.تا قبل از 1939 اصلا دست زدن بین موومانها مرسوم بوده. سریع اضافه کنم که این را فقط شنیده‌ام و سنم اقتضای تجربه شخصی ندارد

هان - فیلمهای واقعی تلویزیون؟
تاوی - (با بی‌حوصلگی و خمیازه) واقعی نیستند

هان - گلهای چیده شده؟
تاوی - هر گلی از لحظه‌ای که شکوفه می‌دهد در انتظار فناست، پس اقلا در خانه مورد تحسین آدمها باشد. من شخصا نگهداری گلهای گلدانی را ترجیح می‌دهم

هان - هیچ وقت از شیر آب خورده‌اید؟
تاوی - بله، در شهری که من زندگی می‌کنم، ونکوور کانادا، آب شیر(2) قابل شرب است

هان - تعطیلات؟
تاوی - من هرگز تعطیلی درست و حسابی ندارم. امسال فقط چهار هفته. تعطیلات از نظر من یعنی سفر دلچسب، تأتر، موزه، و گالری، که در تورها کمتر وقتی برای اینها دارم. درستش را بخواهید، گردش انرژی و تمرکز می‌خواهد، و این هر دو را من برای موسیقی ذخیره می‌کنم! ولی یک چیز هست که در هر شرایطی حس تعطیلی به من می‌دهد، کتاب. همیشه چندتایی همراهم دارم. اکتشاف هم قسمتی مهم از تعطیلات است. یکی دو سال پیش چند روزی را در شهر کمر (به کسر کاف و میم) درسواحل مدیترانه در ترکیه گذراندیم، و از آنجا به استانبول پرواز کردیم. قبل از کرایه ماشین و رانندگی به طرف گالیپولی (با آن جاده‌ها و رانندگان وحشتناک) کلی در آن میدانهای نبرد جنگ اول جهانی قدم زدیم. فقط ده روز بود، ولی عالی بود

هان - و اما گمنامی یا شهرت؟
تاوی - حتما گمنامی. در هر شهری که ارکستری دارم، از جمله در ونکوور و وینیپگ و لوکزامبورگ، همیشه این گرفتاری را داشته‌ام که صبح یکشنبه با صورت اصلاح نشده در سوپرمارکت شناخته شوم

هان - مهم‌ترین نکته‌ای که در اجرا باید به خاطر داشت؟
تاوی - به عنوان شنونده، نباید فراموش کنم که سکوت من قسمتی از موسیقی است. به عنوان اجرا کننده، باید به خاطر بسپارم که مجرایی هستم که خلاقیت آهنگساز باید از آن عبور کند، بدون تلاقی با شخص من

هان – برجسته‌ترین خصوصیت این حرفه؟
تاوی – این واقعیت که هر روز زندگیم را با بهترین آفریده‌های ذهن بشر می‌گذرانم، و این بخت را دارم که این آفریده‌ها را با کسانی درمیان بگذارم که نخستین بار موسیقی را تجربه می‌کنند

توضیح (1) گولاگ زندان یا به تعبیری اردوگاه کار اجباری بود در روسیه شوروی
توضیح (2) به عنوان یک شهروند ونکووری در این قول استاد تاوی تردید دارم! آب ونکوور مواد معدنی زیاد دارد و به خصوص قلع، که دور دستشویی و وان را سبز می‌کند. لذاست که در هر خانه‌ای یا فیلتر متصل به شیر یا تنگهای فیلتردار از اولین وسایل ضروری است. بد طعمی آب شیر فیلتر نشده، بیشتر در چای و یخ محسوس است

برای شنیدن کنسرتو ویولن الگار با اجرای هیلاری هان به وبلاگ آرشه بروید. همان جا می‌توانید نت پارت سولوی کنسرتو را هم ببینید و بردارید
برای شنیدن اورتور پرنس ایگور اثر بورودین با رهبری برامل تاوی به پست قبلی همین وبلاگ بروید

چهارشنبه، اردیبهشت ۲۷، ۱۳۸۵

اورتور پرنس ایگور

ارکستر سنفونیک ونکوور یکی از ارکسترهای بسیار خوش صدای امریکای شمالی است. استاد برامل تاوی با اصل انگلیسی، و از رهبرهای طراز اول جهان که بارها ارکسترهایی چون سنفونیک بیرمنگام و فیلارمونیک نیویورک را هدایت کرده، از سال 2000 مدیری هنری ارکستر را برعهده گرفته‌ است. ارکستر سنفونیک بیرمنگام همان است که سیمون رتل قبل از فیلارمونیک برلن رهبری دائمی و مدیری آن را داشت

ارکستر سنفونیک ونکوور به سال 1919 تاسیس شد، و کنسرت افتتاح آن در بیست وششم ژانویه همان سال با حضور 73 نوارنده برگذار شد

هم اکنون این ارکستر دست کم 140 کنسرت در سال دارد، و بیشتر از 240000 مشتاق موسیقی را به دوازده سالن در ونکوور بزرگ می‌کشاند. منزل ارکستر اما، تالار ارفه (ارفیوم تأتر) در مرکز شهر است. تصویری از ارکستر کامل را در تالار ارفه اینجا ببینید. استاد تاوی بر سکو دیده می‌شود

نمونه‌ای از کارهای ضبط شده ارکستر از اورتور پرنس ایگور اثر بورودین را هم می‌توانید بشنوید

Alexander Borodin 1833-1877
Overture to Prince Igor 10:43 Min 2.54 Mb
Vancouver Symphony Orchestra
Conductor Bramwell Tovey

دوشنبه، اردیبهشت ۲۵، ۱۳۸۵

سه تفنگدار – مردی در نقاب آهنین

اصلا مردی در نقاب آهنین وجود داشته یا این فقط افسانه است؟ اسناد و مدارک باقی مانده از زندان باستیل و یادداشتهای سن مارس زندانبان نشان می‌دهد بی تردید چنین مردی وجود داشته و با نامهای مستعار چون مارشیالی در برتودیر دوم باستیل و بعد زندانهای دیگر فرانسه نگاهداری می‌شده است. آنچه مورد تردید است، اول نام واقعی این مرد است، و بعد مسائلی جنبی از این قبیل که آیا فقط موقع حمل و نقل به او ماسک می‌پوشاندند یا همیشه، آیا نقاب او که رنگ آن بین مشکی و بنفش ذکرشده آهنی بوده، و بسیاری آیاهای دیگر که شاید برای خواننده رومان، اهمیت سؤال اول را نداشته باشند

نظرها و آرای بسیار متنوع و متفاوت در مورد نام واقعی این زندانی داده شده و تعدادی از آنها اینجا نقل خواهد شد. ولی قبلا باید توجه داشت که اکثر این تصورات بر اساس این واقعیت شکل گرفته که لویی سیزدهم و ملکه تا بیست سال بعد از ازدواج صاحب طفل نشدند. بنابراین علاقه‌مندان توصیه می‌شوند به تحقیق و بررسی بیشتر، و احتراز از قضاوت عجولانه

پرطرفدارترین نظر این است که زندانی نقابدار، برادر توامان لویی چهاردهم بوده که بعد از او زاده شده، و هر چند فاصله زمانی پانزده دقیقه‌ای در تولد این دو، بسیاری را برآن می‌دارد که مساله وراثت در حق سلطنت حل شده بوده، باید توجه داشت عقیده عمومی فرزندان توامان را از یک نطفه و دارای حقوق برابر می‌داند، هر چند با فاصله بر جهان چشم بگشایند. این نظر مبنای رومان دوما قرار گرفته است

دوم، با این فرض که لویی سیزدهم قادر به داشتن فرزند نبوده، گفته شده این زندانی پدر لویی چهاردهم بوده است

سوم، با این فرض که لویی سیزدهم در سالهای اول ازدواج قادر به داشتن فرزند نبوده، گفته شده این زندانی برادر ارشد لویی چهاردهم بوده است، از مردی غیر از لویی سیزدهم، ولی از آن دوتریش

چهارمین نظر مرد نقابدار را پزشک دربار می‌داند که از راز عقیمی لویی سیزدهم خبر داشته است

نظر دیگر این زندانی را لویی دو بوربون می‌داند، پسر لویی چهاردهم و لوییز دو لاوالیر که در سن شانزده سالگی فوت کرد

سایر نظرها عموما ارتباطی به مسائل خانوادگی درباریان ندارد، یکی از آنها، مرد نقابدار را دوک دو بوفور معرفی می‌کند، که بعد از نبرد کرت همه او را فوت شده تصور می‌کردند، ولی بر اساس این نظریه، پس از جنگ محبوس و نقاب پوش شد، چون کولبر نمی‌خواست او آدمیرال شود. نظریه‌ای دیگری این مرد را کنت آنتونیو ماتیولی می‌‌داند که صورتی زیبا نداشت و به میل خود ماسک بر چهره داشت، و اصولا زندانی نبود. و سرانجام چند فرضیه پرداز دیگر هم به دربار انگستان رو آورده‌اند، از جمله این که محبوس نقابدار جیمز کرافت دوک مانمات بوده، فرزند چارلز دوم، پادشاه انگلستان و پسر عموی لویی چهاردهم، از معشوقه‌اش لوسی والتر. گفته شده این مرد به ربودن تاج و تخت اقدام کرد که عقیم ماند

قسمت قبل: خانم دوشوروز

یکشنبه، اردیبهشت ۲۴، ۱۳۸۵

سه تفنگدار – خانم دوشوروز

در سه تفنگدار، خانم دوشوروز بیشتر نقشی در حد واسطه و پیغام رسان دارد بین آن دوتریش و دوستان غیر فرانسوی او، از قبیل دوک دو بوکینگام انگلیسی و دربار اسپانیا، و بعد در مردی در نقاب آهنین او را مغضوب و رانده از دربار می‌یابیم

واقعیت تاریخی اما، این است که خانم دوشوروز (که باید به کسر شین و سکون واو خوانده شود) در اغلب توطئه‌های دربار لویی سیزدهم نقش اول را داشت و بعد در دوران نیابت سلطنت هم از سلسله جنبانان نهضت فلاخن بود در کنار دوک دو بوفور

وقتی در هفدهم اوت 1637 لویی سیزدهم به ملکه آن دوتریش دستور مکتوب داد (این نامه در اسناد دربارهای فرانسه موجود است) که از مکاتبه و محاوره با شوروز خودداری کند، خانم دوشوروز به اسپانیا رفت و در آن کشور اقامت گزید. ظن غالب آن است که طراح این سناریو کسی نبود جز کاردینال دوک دو ریشلیو که دل به ملکه بسته بود و خانم دوشوروز را مانع وصال و عامل اصلی نفرت ملکه از خود می‌دانست. این کینه‌ورزی تا آن جا پیش رفت که خانم دوشوروز با کمک شبکه‌ای گسترده از دوستانش، انگلستان و لورن و اصیلزادگان پروتستانی فرانسه را بر علیه لویی سیزدهم و ریشلیو متحد کرد. خواننده آثار دوما به یقین از پاسداران چهل و پنج گانه به خاطر دارد که هانری چهارم، سر دودمان بوربونها و پدر لویی سیزدهم در اصل پروتستانی بود، در قتل عام سن بارتولومی در دوره شارل نهم تقیه کرد به گرویدن به مذهب کاتولیکی و از مهلکه جان به در برد، بعد که به سرزمین خود ناوار گریخت باز پروتستانی شد، و با مرگ هانری سوم و برچیده شدن خاندان والوا، برای آن که سلطنتش قانونی باشد به مذهب حقه گروید! ولی تا زمان انقلاب کبیر، کدورت و گاه درگیری کاتولیکیها و پروتستانیان باقی ماند

پس از فوت لویی سیزدهم و ریشلیو، و به قدرت رسیدن ملکه آن دوتریش، اعتماد بی‌حد او به وزیر اعظمش مازارن سبب شد تا به نصیحت او در دور کردن زن فتنه‌جو از دربار عمل کند، و همین یکی از عوامل ایجاد نهضت فلاخن شد. سرانجام ملکه حکم به دستگیری و حبس دوک دو بوفور داد و تبعید خانم دوشوروز به هلند

قسمت قبل: دوک دو ریشلیو
قسمت بعد: مردی در نقاب آهنین

شنبه، اردیبهشت ۲۳، ۱۳۸۵

کنسرتو ویولن باربر

دوست جدیدی که وبلاگ عالی "آرشه" را دارد، روش گذاشتن صدا را یادم داد، که مدتی دنبالش بودم و هیچ جا پیدا نمی‌کردم

به طور آزمایشی، یکی از زیباترین اجراهای کنسرتو ویولن باربر را تقدیم علاقه‌مندان می‌کنم. در این اجرا تکنواز ویولن آیساک استرن است، و لئونارد برنشتاین، ارکستر فیلارمونیک نیویورک را رهبری می‌کند

Samuel Barber (1910-1981)
Violin Concerto
1. Allegro 10:16 Min 2.40 Mb
2. Andante 8:30 Min 1.99 Mb
3. Presto in motto 4:03 Min 0.98Mb
Violin Isaac Stern
New York Philharmonic
Leonard Bernstein

لینکهای صوتی تا یک ماه بعد از تاریخ پست قابل بارکردن یا گوش دادن مستقیم هستند

جمعه، اردیبهشت ۲۲، ۱۳۸۵

بیایید دنیای بهتری بسازیم یک ساله شد

یک سال گذشت از روزی که این وبلاگ را درست کردم و اولین مطلب را نوشتم، دوازدهم ماه مه بود. بعدها، مطالب قدیمی چاپ شده در نشریه دانستنیهای ونکوور را هم در آوریل 2005 گذاشتم تا ترتیب کار به هم نخورد

تجربه محشری بود این یک سال. کلی دوست جدید قلمی پیدا کردم از سراسر دنیا، و با فرهنگها و زبانهای گوناگون. حالا دیگر کلی هم خواننده دارم. در دو ماه گذشته بیشتر از 8000 بازدید کننده داشته‌ام، 5700 در وبلاگ فارسی، نزدیک 2000 در وبلاگ انگلیسی، و حدود 600 نفر در وبلاگ ادبی که هنوز افتتاح رسمی هم نشده، و این عدد برای آدمی بی نام و نشان مایه خوشحالی است. از این تعداد سی وهشت درصد از آسیاست، سی وهفت درصد از امریکای شمالی، بیست درصد از اروپا، و الباقی از امریکای جنوبی و مرکزی ، استرالیا، و افریقا

تا فراموشم نشده، بگویم که مسائل فنی وبلاگ را خیلی زیاد مدیون مژده هستم، که وبلاگ نوید است، جوانی بیست و سه ساله از یزد. با راهنماهای حسین درخشان نتوانستم کار کنم، بسیار بی‌نظم نوشته شده، و مانند آرا و افکارش مغشوش و سطحی است. ولی نوید از آن معلمهاست که فرض می‌کند هیچ نمی‌دانی و مطلب را از پایه شروع می‌کند، و بسیار منظم و با فرمت تمیز گام به گام پیش می‌رود. اگر خواستید وبلاگ و به‌خصوص وبلاگ فارسی راه‌اندازی کنید، توصیه مؤکد دارم که سری به مژده بزنید

یکشنبه، اردیبهشت ۱۷، ۱۳۸۵

سه تفنگدار – دوک دو ریشلیو

قهرمانان داستانها یا خوبند یا بد، ولی عموما نگاه و نظر داستانسراست که خیر یا شر بودن را القا می‌کند. خواننده سه تفنگدار کاردینال دوک دو ریشلیو را شیطان مجسم و دوک دو روشفور را نسخه بدل او تصور می‌کند. ولی واقعیت تاریخی این است که تذکره نویسان ریشلیو را به نبوغ و کاردانی ستوده‌اند. تردید نیست که در دوره او فرانسه نخستین ابرقدرت اروپا شد. دوک ارتش را تقویت کرد و ایجاد مستعمره‌های فرانسه را در افریقا و جزایر کارائیب آغاز کرد. ریشلیو در کنار کارسیاسی، بزرگ‌ترین حامی دانش و هنر بود. دانشگاه سوربن را بازسازی کرد، نویسندگان را نواخت، و آکادمی فرانسه را بنیان گذاشت

آرمان ژان دو پلسیس در نهم سپتامبر 1685 در پاریس متولد شد و نام تیول دوک نشین موروثی خانواده را بر خود نهاد. با هوش سرشار، در نه سالگی به مدرسه عالی ناوار وارد شد، ولی از نوزده سالگی به‌طور جدی به تحصیل علوم دینی پرداخت. در سال 1606 اسقف لوکان شد و سرانجام در 1622 عنوان کاردینالی را به تقاضای لویی سیزدهم از پاپ گرگوری پانزدهم دریافت کرد. به یقین نفوذ ملکه مادر، ماری دو مدیسی که از مشاوره عالی ریشلیو رضایت داشت در این امر بی تأثیر نبود، هر چند بعدها خود به گروه مخالفان دوک پیوست

دوک دو ریشلیو با درایت و کیاست، خود را از مشاغل دون ولایتی بالا کشید و در سی و یک سالگی به وزارت امور خارجه رسید و هشت سال بعد صدراعظم فرانسه شد. ولی روشهای سیاسی خاص او موجب شد مخالفان او هر روز بیشتر شوند و به دور مرکزی حلقه زنند که همانا گاستون دوک دورلئان برادر لویی سیزدهم بود.

ریشلیو اعتقاد داشت به این نظریه که هدف وسیله را توجیه می‌کند، و به همین دلیل هم دین را ابزاری می‌دانست در خدمت سیاست، هر چند به کلیسای کاتولیکی ایمان قلبی داشت. بسیار از او نقل شده که مصالح دولتی بالاتر از هر آرمانی است. چنان در از میان برداشتن مخالفان تبحر داشت که می‌گفت، شش سطر نامه از شریف‌ترین مردان روزگار به من نشان دهید، تا در همین شش سطر دلیلی محکم برای به دار آویختن او بیابم

قسمت قبل: لویی چهاردهم
قسمت بعد: خانم دوشوروز

چهارشنبه، اردیبهشت ۱۳، ۱۳۸۵

سه تفنگدار – لویی چهاردهم

آنگاه که لویی سیزدهم و آن دوتریش بعد از بیست وسه سال صاحب فرزند شدند، او را لویی خداداد نامیدند. این همان لویی چهاردهم است که هفتاد و دو سال سلطنت کرد و به خورشید و لویی کبیر و نخستین فرزند فرانسه معروف شد

لویی چهاردهم در پنجم سپتامبر 1638 متولد شد. پدرش لویی سیزدهم اعتمادی به ملکه اسپانیایی نداشت، پس مقرر کرد در صورت فوت او در دوران صغر لویی چهاردهم، شورای سلطنت تشکیل شود. اما پس از فوت او در پنج سالگی فرزندش، آن دوتریش در پارلمان وصیت‌نامه را ملغی اعلام کرد و خود زمام امور را در دست گرفت و سپس به صدراعظم کاردینال مازارن انتقال داد. مسقط‌الرأس مازارن ایتالیا بود و به همین سبب مورد نفرت فرانسویان، که در سال 1648 نهضت موسوم به فلاخن را در اعتراض به سیاستهای او برپا کردند

آیا لویی چهاردهم روابط بیشمار با بانوان درباری و غیر آن داشت؟ آیا برادری توامان داشت که با نقاب آهنی در بازداشت بود؟ ابهامهای چون این در مورد این پادشاه زیاد است. در مورد اخیر در قسمت مردی با نقاب آهنین بیشتر خواهم گفت. اما در مورد اول تردید نیست، و او خود همواره تاکید داشت، که ازدواج را بیشتر از اقدامی در جهت مصالح مملکت نمی‌دانست. در واقع، قلب این مرد عاشق پیشه در زمان ازدواج با ماری ترز شاهزاده اسپانیایی، در گرو عشق آتشین خواهرزاده مازارن بود. اما از طرفی وصال این دختر در شأن خاندان سلطنتی نبود، و از طرف دیگر وصلت با دربار اسپانیا می‌توانست صلحی به ارمغان آورد بعد از بیست وچهار سال جنگ، که آورد

از دیگر معشوقه‌های نامدار او خانم، همسر برادرش آقا بود. در دربار فرانسه برادر شاه با عنوان مطلق آقا خطاب می‌شد و همسرش به نام خانم. اما این خانم همانا هانریتا بود، دختر چارلز اول پادشاه نگون‌بخت انگلستان که در غائله کرومول به سیاستگاه رفت و سر از بدنش جدا شد، وهم خواهر چارلز دوم که مدتی بعد تاج و تخت را دوباره به دست آورد. لویی و هانریتا چنین وانمود می‌کردند که سبب رفت و آمد مکرر شاه به آپارتمان همسر برادرش عشق او به دوشیزه دو لاوالیر، ندیمه هانریتاست، و این داستان که در سه تفنگدار آمده، مستند و تاریخی است

لویی چهاردهم به هنرهای زیبا علاقه داشت. توسعه کاخ ورسای و افزودن دو کاخ جدید تریانون به آن در این دوره و توسط او بود. بزرگان ادبیات فرانسه چون مولیر، راسین، و لافونتن در عصر لویی چهاردهم می‌زیستند، و ژان باتیست لولی معاصر او بود، موسیقیدان و آهنگسازی که با تشکیل یک گروه دوازده نفری نوازندگان درباری، پایه‌گذار ارکسترهای امروزی شناخته شده‌است

قسمت قبل: لویی سیزدهم
قسمت بعد: دوک دو ریشلیو

سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۲، ۱۳۸۵

سه تفنگدار – لویی سیزدهم

لویی سیزدهم در بیست و هفتم سپتامبر 1601 پنج روز بعد از ملکه آتی و همسر آینده‌اش آن دوتریش، در فونتن بلو از قصبه‌های پاریس متولد شد. پدرش هانری چهارم سر سلسله خاندان شاهی بوربون بود و مادرش ماری دو مدیسی که پس از جدایی هانری از مارگریت دو والوا در سال 1600 به همسری او درآمد. وقتی که هانری چهارم به سال 1610 به دست فرانسوا راوایاک، یک بنیادگرای مذهبی به قتل رسید، لویی هنوز صغیر بود، لذا مادرش ماری به عنوان نایب‌السلطنه زمام امور را در دست گرفت. لویی سیزدهم سرانجام در سال 1617 پس از سه سال کشمکش با مادر و پس از ترور صدراعظم کونچینو کونچینی مارشال دانکر ، اختیار امور را به دست آورد

مورخان گاه اشاره دارند به سست عنصری لویی سیزدهم، تا جایی که اکثر روابط او به تزلزل و بی‌اعتمادی لویی یا دورویی و تزویر اطرافیان ختم می‌شد، از مادرش ماری دو مدیسی گرفته تا محبوبه‌اش خانم دو شوروز (که باید به کسر شین و سکون واو خوانده شود) و حتی صدر اعظم مقربش کاردینال دوک دو ریشلیو

راست است که همسر لویی سیزدهم از اهالی اسپانیا بود، ولی اسپانیایی‌ها را دوست نمی‌داشت و آنان را دشمن آبایی خود و پدرش می‌دانست. همسرش ملکه را هم اغلب با دید ظن به جاسوسی می‌نگریست. معروف است وقتی کشیش ژزوئیت اعتراف گیرنده‌اش را از دربار راند و علت را از او جویا شدند گفت او همه اعترافاتش را به اسپانیایی‌ها انتقال می‌داده!

تمایلی وافر داشت به این که او را با لقبش لویی عادل بنامند و اغلب این میل را اظهار می‌داشت. این لقبی بود که در دوران صغر تحت قیمومیت مادر به او دادند، وقتی که به سرکوبی برادر ناتنی که در بریتانی به یاغیگری پرداخته بود شتافت و از او نقل است که گفت، عدالت یعنی مجازات خطاکاران!

شاید این که گفنه‌اند روحیه‌ای دوگانه داشت بیشتر مقرون به واقعیت باشد. لویی مردی بود به غایت مذهبی و به همین دلیل اغلب خلق و خویی ملایم داشت، ولی گاهی هم از قساوت او نقلها شده، چنان که در ماجرای قتل مارشال دانکر بر دست بارون دو ویتری فرمانده گارد سلطنتی، ولی به دستور لویی سیزدهم شایع است

قسمت قبل: آن دوتریش
قسمت بعد: لویی چهاردهم

دوشنبه، اردیبهشت ۱۱، ۱۳۸۵

سه تفنگدار - آن دوتریش

در زندگینامه مختصر الکساندر دوما اشارتی رفت برآن که اساس شهرت این رمان نویس، سه‌گانه یا تریلوژی زندگی دارتنیان بود که در سه تفنگدار (1844)، بیست سال بعد (1845)، و ویکونت دو براژلون یا ده سال بعد (1848) به تصویر کشید. این تریلوژی همراه با رمان مستقل مردی با نقاب آهنین، یک جا و با نام واحد سه تفنگدار در ده مجلد به فارسی ترجمه شده است. خوانندگانی چون من عاشق داستانهای تاریخی دوما، که یقین دارم کم نیستند، به‌طور فطع مایلند بدانند از افراد نام برده در سه تفنگدار کدام واقعیت تاریخی دارند و کدام تنها زاده خیال نویسنده هستند. پس ترجمه و تلخیص اسنادی را که در این زمینه به انگلیسی یافته‌ام به این دوستداران دوما و نیز روح پرفتوح ذبیح‌الله منصوری تقدیم می‌کنم. ابتدا ملکه آن دوتریش

آن دوتریش، که در سه تفنگدار ملکه است و در ویکونت دو براژلون ملکه مادر، در واقع هرگز اتریش را ندید! راست است که مادرش مارگارت اصل اتریشی داشت و خواهر فردیناند دوم شاه بوهم محسوب می‌شد، پدرش اما فیلیپ سوم پادشاه اسپانیا بود. آن دوتریش چهار سال قبل از برادرش فیلیپ چهارم و به سال 1601 تولد یافت. نخستین حضور او در سه تفنگدار در سال 1625 و در بیست وچهار سالگی است

همان طور که در داستان آمده، با تفوق بیشتر لویی سیزدهم بر اوضاع دربار در سال 1617، کلیه ملازمان اسپانیایی ملکه از خدمت در دربار فرانسه مرخص شدند. تاریخ 1617 مذکور نباید موجب حیرت خواننده شود، اگر توجه کند که وصلت لوئی و آن در بیست و پنجم نوامبر 1615 به انجام رسید! بعضی تذکره‌ نویسان نوشته‌اند که این زوج خردسال از عهده وظایف همسری بر نمی‌آمدند. برای آن دوتریش شاداب و سرزنده، باید کسالت‌آور بوده باشد که لویی سیزدهم پس از ناکامی در نخستین شب وصل، چنان دلزده شد که تا چهار سال بعد تنها به بستر می‌رفت و به ملاقاتی کوتاه با آن دوتریش در طول روز اکتفا می‌کرد

آن دوتریش مخالف سرسخت ریشلیو بود و ارتباطی لجوجانه داشت با دشمنان کاردینال، و مخالفان او را به دوستی می‌خواند. همین هم از اسباب ادبار او بود، چرا که ریشلیو نزد لویی محبوب و مقرب بود، تا جایی که دشمن دوک، دشمن شاه دانسته می‌شد

اما این که لویی سیزدهم پدر فرزندان آن دوتریش نبود تا چه پایه مقرون به واقعیت تاریخی است؟ شایعاتی در افواه جریان داشت که نسب فرزندان آن دوتریش به ریشلیو یا مازارن می‌رسید. اما این شایعه‌ها تنها پشتوانه سیاسی داشتند، چرا که آن دوتریش از کاردینال اول (ریشلیو) نفرت داشت، و کاردینال دوم (مازارن) تا قبل از 1637 اصلا در پاریس نبود. پس هیچ مورخ، دست کم در نسب واقعی فرزند اول آنان تردید ندارد

قسمت بعد: لویی سیزدهم

Online dictionary at www.Answers.com
Concise information in one click

Tell me about: